سرزمین من، آریای من

شب در چشمان من است
به سیاهی چشمهایم نگاه کن
روز در چشمان من است
به سفیدی چشمهایم نگاه کن
شب و روز در چشم های من است
به چشمهایم نگاه کن
پلک اگر فرو بندم
جهانی در ظلمات فرو خواهد رفت
حسین پناهی

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 22 آبان 1391برچسب:, توسط الهه |

 

چترها را باید بست

 


زیر باران باید رفت

فکر را خاطره را زیر باران باید برد


با همه مردم شهر زیر باران باید رفت

دوست را زیر باران باید برد

عشق را زیر باران باید جست

زیر باران باید با زن خوابید

زیر باران باید بازی کرد


زیر باران باید چیز نوشت حرف زد نیلوفر کاشت

زندگی تر شدن پی در پی

زندگی آب تنی کردن در حوضچه "اکنون" است

رخت ها را بکنیم

آب در یک قدمی است ... سهراب سپهری

 

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 22 آبان 1391برچسب:, توسط الهه |

سخنانی از دکتر شریعتی:

 

1.مسئولیت زاده توانایی نیست ، زاده آگاهی است و زاده انسان بودن.

۲.دلی که از بی کسی غمگین است ، هر کسی را می تواند تحمل کند.

۳.ارزش عمیق هر کسی به اندازه حرفهایی است که برای نگفتن دارد.

۴.عشق به آزادی مرا همه عمر در خود گداخته است.

۵.اگر پیاده هم شده است سفر کن ، در ماندن می پوسی.

۶.خدا و انسان و عشق ، این است امانتی که بر دوش ما سنگینی می کند.

۷.قدرت نیازمند کسی است که در برابرش رام گردد.

8.هر کسی را نه بدان گونه که هست احساسش می کنند ، بدان گونه که احساسش می کنند ، هست.

9.استوار ماندن و زیر هر باری نرفتن ، دین من است.

۱۰.وقتی کبوتری شروع به معاشرت با کلاغ ها می کند پرهایش سفید می ماند، ولی قلبش سیاه میشود.

۱۱.اما چه رنجی است لذت ها را تنها بردن و چه زشت است زیبایی ها را تنها دیدن و چه بدبختی آزاردهنده ای است تنها خوشبخت بودن! در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است.

۱۲.اکنون تو با مرگ رفته ای و من اینجا تنها به این امید دم میزنم که با هر نفس گامی به تو نزدیک تر میشوم . این زندگی من است.

۱۳.وقتی خواستم زندگی کنم، راهم را بستند.وقتی خواستم ستایش کنم، گفتند خرافات است.وقتی خواستم عاشق شوم گفتند دروغ است.وقتی خواستم گریستن، گفتند دروغ است.وقتی خواستم خندیدن، گفتند دیوانه است.دنیا را نگه دارید، میخواهم پیاده شوم.

۱۴.اگر قادر نیستی خود را بالا ببری همانند سیب باش تا با افتادنت اندیشه‌ای را بالا ببری.

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 19 مهر 1391برچسب:, توسط الهه |

 

 

 

روزی بهلول داشت از کوچه ای می گذشت شنید که استادی به شاگردهایش می
گوید : من در سه مورد با امام صادق(ع) مخالفم.
یک اینکه می گوید خدا دیده نمی شود . پس اگر دیده نمی شود وجود هم
ندارد.دوم می گوید : خدا شیطان را در آتش جهنم می سوزاند در حالی که
شیطان خود از جنس آتش است و آتش تاثیری در او ندارد...سوم هم می گوید :
انسان کارهایش را از روی اختیار انجام می دهد در حالی که چنین نیست و از
روی اجبار انجام می دهد.بهلول که شنید فورا کلوخی دست گرفت و به طرف او
پرتاب کرد.اتفاقا کلوخ به وسط پیشانی استاد خورد. استاد و شاگردان در پی
اوافتادند و او را به نزد خلیفه آوردندخلیفه گفت : ماجرا چیست؟ استاد گفت
: داشتم به دانش آموزان درس می دادم که بهلول با کلوخ به سرم زد. و الان
درد می کند.بهلول پرسید : آیا تو درد را می بینی؟گفت : نهبهلول گفت : پس
دردی وجود ندارد.
ثانیا مگر تو از جنس خاک نیستی و این کلوخ هم از جنس خاک پس در تو تاثیری
ندارد.ثالثا : مگر نمی گویی انسانها از خود اختیار ندارند ؟ پس من مجبور
بودم و سزاوار مجازات نیستم.استاد اینها را شنید و خجل شد و از جای
برخاست ورفت!!!


---
-----

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 12 مهر 1391برچسب:, توسط الهه |


روزگارا :

تو اگرسخت به من میگیری! باخبر باش ،که پژمردن من آسان نیست!

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 12 مهر 1391برچسب:, توسط الهه |

روی در سیگار فروشی، نوشته بود:

بهمن تمام شد

آزادی نداریم

تیر موجود است

 

                                            روحش شاد حسین پناهی

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 12 مهر 1391برچسب:, توسط الهه |

 

آنکه حقیقت را نمی داند فقط بی شعور است،

اما آنکه حقیقت را میداند وآن را دروغ می نامد تبهکار است

                                                       

                                                                    برتولت برشت   

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 12 مهر 1391برچسب:, توسط الهه |

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 12 مهر 1391برچسب:, توسط الهه |

 

 

 

آیا میدانید که:
اعراب به ما آموختند که آنچه را که میخوریم "غذا" بنامیم و حال آنکه در زبان عربی غذا به "پس آب شتر" گفته میشود. در دهخدا بخوانید: غذا. [ غ َ] (ع اِ) . (اقرب الموارد). رجوع به غذی شود. دهخدا توصیه کرده است به جای غذا از پزا استفاده کنیم: دهخدا: پزآ ( پز + آ ) ، پخته شده و آماده گردیده ، واژه پزا را میتوان بجای غذا که هموزن یکدیگر میباشند بکار برد تا با این روند از درایش واژگان ناپسند بیگانه در زبان پارسی خودداری نمود

اعراب به ما آموختند که برای شمارش جمعیّتمان کلمۀ "نفر" را استفاده کنیم و حال آنکه در زبان عربی حیوان را بااین کلمه میشمارند و انسان را با کلمۀ "تن" میشمارند؟ شما
۵ تن آل عبا و ۷۲ تن صحرای کربلا را بخوبی میشناسید.

اعراب به ما آموختند که "صدای سگ" را "پارس" بگوئیم و حال آنکه این کلمه نام کشور عزیزمان میباشد؟

اعراب به ما آموختند که "شاهنامه آخرش خوش است" و حال آنکه فردوسی در انتهای شاهنامه از شکست ایرانیان سخن میگوید.

عرب به ما کلمه ی اٌمت را آموخت به معنای ((گله ی شتر)) اعراب به ایرانیان را موالی نامیدند....

آیا بیشتر از این میشود به یک ملّت اهانت کرد و همین ملّت هنوز نمیفهمد، که به کسانی احترام میگذارد که به او نهایت حقارت را روا داشته اند وهنوز با استفادۀ همین کلمات به ریشش می خندد.

آیا در کتاب سفینه البحار نمیخوانیم که :

بالاترین ایرانی از پست ترین عرب پست تر است؟!!!!

 

 

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 25 ارديبهشت 1391برچسب:, توسط الهه |

 

همه می گویند

 

مثل آدم باش

و من هنوز مانده ام

که بین هابیل و قابیل

کدام یک را انتخاب کنم....

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 21 ارديبهشت 1391برچسب:, توسط الهه |

 

عشق : راستین ترین و متعالی ترین احساس و نیاز انسان است اما معشوق ؟ دروغین است !دل هائی که عشق های بزرگ و پرشکوه می آفرینند کم نیست
اما روح هائی که معشوق باشند هیج نیست !؟
و این بسیار قابل تامل است که چرا عشق راست و معشوق دروغ است ؟

دکتر علی شریعتی / کتاب گفتگوهای تنهائی / صفحه 736
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 21 ارديبهشت 1391برچسب:, توسط الهه |

 

بار الها برای همسایه ای که نان مرا ربود ، نان

 

برای دوستی که قلب مرا شکست ، مهربانی

برای آنکه روح مرا آزرد ، بخشایش

و برای خویشتن خویش آگاهی وعشق میطلبم .

 

دکتر شریعتی

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 21 ارديبهشت 1391برچسب:, توسط الهه |

 

آنچه می خواهیم نیستیم وآنچه هستیم نمی خواهیم ،

 آنچه دوست داریم نداریم و آنچه را داریم دوست نداریم ،

وعجیب است هنوز امیدوار به فردایی روشن هستیم ساعت ها را بگذارید

بخوابند بیهوده زیستن نیازی به شمردن ندارد

 

دتر شریعتی

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 21 ارديبهشت 1391برچسب:, توسط الهه |

ماندن، سنگ بودن است و رفتن، رود بودن .

 

بنگر که سنگ بودن به کجا می رسد جز خاک شدن ،

و رود بودن به کجا می رود جز دریا شدن ...


- دکتر شریعتی

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 21 ارديبهشت 1391برچسب:, توسط الهه |

 

 

 

 

ما معمولاً عادت داریم در توصیف اشخاص زیرک و باهوش و اکثراً رند و مکاراز اصطلاح "آدم هفت خط" استفاده کنیم! اما چرا؟
ActiveDaneshjoo.Com
روایتی درمورد ریشۀ تاریخی اصطلاح "هفت خط" وجود دارد. این روایت بر می گردد به آئین شرابخواری در حضور پادشاه در دوران ساسانیان. در آن زمان پیمانه های ظریف و زیبائی از شاخ گاو یا بزکوهی درست می کردند که چون پایه نداشته است کسی نمی توانسته آن را روی زمین یا میز بگذارد و از نوشیدن شرابِ ریخته شده در پیمانه اش طفره برود. از این رو دارندۀ جام مجبور بوده است محتویات آنرا لاجرعه سربکشد. اما برای اینکه کسی بیش ازاندازۀ ظرفیت خود باده گساری نکند واز سرِ مستی با حرکت و یا گفتار خود، احترام و شأن مجلس شاهانه را از بین نبرد، هر کدام از مدعوین، پیمانه (شاخ) مخصوص خود را داشته که به جهت تعین میزان توانائی او در باده گساری خطی در داخل آن شاخ کشیده شده بوده که ساقی برای دارنده پیمانه فقط تا حدِ همان خط، شراب در پیمانه اش می ریخته است .
 به مرور زمان تمامی پیمانه های شراب را با هفت خط، مشخص و درجه بندی کردند. در مجالسی که پادشاه حضور داشته است، میهمانان معمولاً از سه تا شش خط شراب می نوشیده اند. اما بوده اند افرادی که " لوطی" نیز خوانده می شده اند که تا هفت خط را شراب می نوشیدند بدون آنکه حالتی مستانه درآنها ظاهر شود که در پی آن دست به حرکاتی بزنند که موجب هتکِ حرمتِ حضور پادشاه در مجلس بشود.
این قبیل افراد را "هفت خط" می نامیده اند، یعنی که آنها افرادی صاحب ظرفیت و زرنگ بوده و به کلیه رموز و فنون شرابخواری تسلط کامل داشته اند.
این اصطلاح به مرور زمان جنبه عام و مَجازی پیدا کرده و در فرهنگ عامه به افراد باهوش و زیرک و مرد رند "هفت خط" اطلاق گردیده است.
ActiveDaneshjoo.Com
جهت مزید اطلاع اضافه ميشود که هر یک از خطوط هفتگانه جام شراب، اسم ویژۀ خود را داشته است:
1-              خط مزور - کمترین میزان شراب در جام
2-              خط فرودینه
3-              خط اشک
4-              خط ازرق (خط شب، خط سیاه یا خط سبز) این خط کاملاً در وسط پیمانه بوده و خط اعتدال درشرابخواری محسوب می گردیده است.
5-              خط بصره
6-              خط بغداد
7-              خط جور که لب پیمانه بوده و جام بیش از آن جا نداشته؛ به عبارت دیگر جام لبریز از شراب می بوده است
نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 6 ارديبهشت 1391برچسب:, توسط الهه |

 

1-  به خاطر داشته باش که عشقهای سترگ ودستاوردهای عظیم، به خطر کردنها و ریسکهای بزرگ محتاجاند.

2- وقتی چیزی را از دست دادی، درس گرفتن از آن را از دست نده.

3- این سه میم را از همواره دنبال کن:
* محبت و احترام به خود را
* محبت به همگان را
* مسؤولیت
پذیری در برابر کارهایی که کردهای.

4- به خاطر داشته باش دست نیافتن به آنچه میجویی، گاه اقبالی بزرگ است.

5-اگر میخواهی قواعد بازی را عوض کنی، نخست قواعد را فرابگیر.

6- به خاطر یک مشاجرهی کوچک، ارتباطی بزرگ را از دست نده.

7- وقتی دانستی که خطایی مرتکب شدهای، گامهایی را پیاپی برای جبران آن خطا بردار.

8- بخشی از هر روز خود را به تنهایی گذران.

9- چشمان خود را نسبت به تغییرات بگشا، اما ارزشهای خود را بهسادگی در برابر آنها فرومگذار.

10- به خاطر داشته باش که گاه سکوت بهترین پاسخ است.

11- شرافتمندانه بزی؛ تا هرگاه بیشتر عمر کردی، با یادآوری زندگی خویش دوباره شادی را تجربه کنی.

12- زیرساخت زندگی شما، وجود جوی از محبت و عشق در محیط خانه و خانواده است.

13- در مواقعی که با محبوب خویش ماجرا میکنی و از او گله داری، تنها به موضوعات کنونی بپرداز و سراغی از گلایههای قدیم نگیر.

14- دانش خود را با دیگران در میان بگذار. این تنها راه جاودانگی است.

15- با دنیا و زندگیِ زمینی بر سر مهر باش.

16-سالی یک بار به جایی برو که تا کنون هرگز نرفتهای.

17- بدان که بهترین ارتباط، آن است که عشق شما به هم، از نیاز شما به هم سبقت گیرد.

18- وقتی می خواهی موفقیت خود را ارزیابی کنی، ببین چه چیز را از دست دادهای که چنین موفقیتی را به دست آوردهای.

19- در عشق و آشپزی، جسورانه دل را به دریا بزن.

 

نوشته شده در تاريخ شنبه 2 ارديبهشت 1391برچسب:, توسط الهه |

 

 

ترجیح می دهم با کفش هایم در خیابان راه بروم و به خدا فکر کنم  

 

تا اینکه در مسجد بنشینم و به کفش هایم فکر کنم 

 

« دکتر علی شریعتی »

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 30 فروردين 1391برچسب:, توسط الهه |

 

وه که چه زمینه آماده ای برای استعمار که فریاد بکشد :

- آزاد شو .

- از چی ؟

- دیگر « از چی » ندارد ؛ داری خفه می شوی ، هیچ چیز نداری ، محرومی ، آزاد شو ! از همه چیز آزاد شو !

آنکه در زیر سنگین ترین بارها خفته است و دارد خفه می شود ، فقط به نفس آزاد شدن و برخواستن از زیر آوار خفقان و فشار می اندیشد ، نه به چگونه آزاد شدن ، چگونه برخواستن !

زن آزاد می شود اما نه با کتاب و دانش و ایجاد فرهنگ و روشن بینی و بالا رفتن سطح شعور و سطح احساس و سطح جهان بینی ، بلکه با قیچی !

قیچی شدن چادر !

زن یک باره روشنفکر می شود !

«زن ، حیوانی که خرید می کند » ! تعریف جامع و مانعی که ارسطو از انسان می کند - «انسان ، حیوان ناطق » است - در زن ، تبدیل می شود به « انسان ، حیوانی که خرید می کند ».

یکی از همین مجلات مخصوص زن شرقی ، نوشته بود که در تهران از سال ۱۳۳۵ تا ۴۵ ، مصرف لوازم آرایش ۵۰۰ برابر شده است و موسسات زیبایی ۵۰۰ برابر.

۵۰۰ برابر رقم بسیار سنگینی است معجزه است ! ، در طول تاریخ بشر سابقه ندارد.

البته در سال ۴۵ ، اگر همین نسبت تصاعدی را تا امسال حساب کنیم.... من که عقلم قد نمی دهد.

در جامعه ، هر مصرفی ، مصرف هایی را تداعی می کند ، مثلا همین که قبایم عوض شد و کت و شلوار جایش را گرفت ، گیوه ام نیز فرق می کند و کفش می شودو......

برای عوض کردن مصرف باید عقیده ، تیپ ، سلیقه و سنت تاریخ و جامعه را نابود کرد ؛ این است که سرمایه داری برای دستمالی ، قیصریه را آتش می زند.

اکنون که باید تغییر پیدا کند و متفکرین و آگاهان جامعه ، ناشی و بی خبرند پس چه بهتر که من - سرمایه دار - دست به کار شوم و قالب هایم را آماده کنم تا همین که زن از قالب های سنتی اش در آمد ، قالب های خود بر سرش زنم و به شکلیش در آورم که می خواهم ، و آنگاه او را - به جای خودم - مامور در هم ریختن جامعه خودش کنم. به اصطلاح مشهور فرانکو :« ستون پنجم » نیروی خارجی ، در داخل !

« دکتر علی شریعتی »

(زن ، ص ۱۰۹ و ۱۱۰ )

 

حرف های ناتمام

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 30 فروردين 1391برچسب:, توسط الهه |

 

 

 

 

زن عشق می کارد و کینه درو می کند....

دیه اش نصف دیه توست و مجازات زنایش با تو برابر....

می تواند یک همسر داشته باشد و تو مختار به داشتن چهار همسر هستی .....

برای ازدواجش در هر سنی اجازه ولی لازم است و تو هر زمان بخواهی به لطف قانونگذار می توانی ازدواج کنی ........

در محبسی به نام بکارت زندانی است و تو ............

او کتک می خورد و تو محاکمه نمی شوی ..........

او می زاید و تو برای فرزندش نام انتخاب می کنی .........

او درد می کشد و تو نگرانی که کودک دختر نباشد .........

او بی خوابی می کشد و تو خواب حوریان بهشتی را می بینی ........

او مادر می شود و همه جا می پرسند نام پدر .........

و هر روز او متولد می شود ، عاشق می شود  ، مادر می شود ، پیر می شود و می میرد.....

و اینها همه کینه است که کاشته می شود در قلب مالامال از درد .......


 

« دکتر علی شریعتی »
نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 30 فروردين 1391برچسب:, توسط الهه |